هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

درد و دل های خواهر و برادری
چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 8:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
. صبح بود یا شب، خیلی فرق نمی‌کند، تو آمدی، به خانه ما هم آمدی، با سر هم آمدی، بدون این‌که دعوتت کرده باشم. بدون این‌که برایت فرش قرمزی پهن کرده باشم.

تا یادم هست کارت دعوتی هم برایت نفرستاده بودم، تو آمدی با دعوتنامه دیگران، ولی جا خوش کردی در دل مامان و بابایی که مال من بودند، بابا و مامانی که روزی صدبار قربان صدقه من می‌رفتند.

بابا و مامانی که تک‌سرفه‌هایم زلزله‌ای بود در ارکان زندگی‌شان و با لبخندهای من می‌رفتند تا بهشت و می‌آمدند. من گاهی می‌نشستم روی شانه‌هایشان، گاهی روی زانو و گاهی چشم در چشم‌هایشان می‌رفتم تا خود خدا. آن موقع خودم را فرشته‌ای می‌دیدم با بال‌هایی سپید که پریان پرده‌نشین طوافم می‌کردند و عزیز دردانه‌ خطاب می‌شدم.

تو آمدی، سلطنت کودکانه‌ام به‌هم خورد. تو آمدی و در گهواره‌ من جا خوش کردی، مالک عروسک‌هایم شدی. با چشم‌های خودم دیدم که گوش دارا را می‌کشیدی. یادت هست سر عروسکم را به دندان می‌گرفتی. «هاپویم» را گم کردی. من آن اسباب‌بازی‌ها را دوست داشتم و دارم. از من نخواه از دست تو راضی باشم.

تو آمدی، جا خوش کردی کنار مامان و بابا، نشستی روی زانوی آنها، خورد و خوراک و خواب تو مهم‌ترین دغدغه بابا و مامان شد و من ناگاه از چشم همه افتادم. با چشم خودم دیدم که مامان چقدر تلاش می‌کرد تا تو بخندی و هرگاه کلمه‌ای را حتی به غلط و بد ادا ‌کردی ، برایش خوشایند بود و غش‌غش می‌خندید.

تو آمدی، اصلا خوش‌آمدی مهمان ناخوانده من. ولی چرا بابا و مامان من را گرفتی؟ چرا مالک گهواره من شدی؟ چرا اسباب‌بازی‌های من را تصاحب کردی؟ چرا ماشین کوکی من را شکستی؟ چرا... چرا... چرا...؟

2. من نیامدم، «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود» من را آوردند، بدون این‌که از من سوال کنند که می‌آیی یا می‌روی... .

من را آوردند، همان کسانی که فقط بابا و مامان تو بودند. همان کسانی که با لبخندهای من آب می‌دوید زیرپوست‌شان و با کلمات من شادی مضاعفی آنها را فرامی‌گرفت.

همان که تو ادعای مالکیت‌شان را داری، بابا و مامان، خودت می‌دانی من را آوردند تا تو تنها نباشی، تا تو یک نی‌نی برای همزبانی داشته باشی، تا تو برادر یا خواهر بزرگ‌تر باشی، می‌دانی کوچک‌تر بودن چه دردی دارد؟

من آمدم بدون این که برایم گهواره‌ای بخرند، تا چشم باز کردم مستاجر تو بودم، آمدم ولی برایم عروسک کوکی نخریدند و سگ پاشکسته تو را به من دادند تا تنهایی‌ام را با آن پر کنم.

می‌دانی شب‌ها در لحاف کهنه تو خوابم نمی‌برد و همش می‌گفتم چرا برای من... .

بگذریم. تو داداش بزرگ‌تر من بمان، من پابه‌پای تو کوچک بودنم را لبخند می‌زنم.

بیا بخندیم و به روی بابا و مامان نیاوریم که هرکدام آرزوی دیگری را داریم.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:جام جم



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: درد و دل های خواهر و برادری, درد و دل, خواهر, برادر